پرنیانپرنیان، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

دلنوشته ای برای دخترم پرنیان

روزهای پایان سال 1391

دختر نازم،دوسه روزی هست که بهونه میگیری و مدام نق میزنی... تا اینکه امروز صبح زودتر از همیشه از خواب بیدارشدی...داشتم بهت شیر میدادم که مثل همیشه دستمو گرفته بودی که دیدم تب داری...فوری بهت قطره استامینوفن دادم و یکم بعد دوباره خوابیدی...بیدار که شدی آبریزش بینی هم داشتی وخلاصه اینکه خیلی نق زدی دوباره سر شبی بهت قطره دادم شکر خدا احساس کردم بدنت خنکتر شده و الانم خوابیدی امیدوارم که سرما نخورده باشی...تربچه کوچولوی نقلی من!!!وقتی که اینقدر بیحال میبینمت خیلی دلم میگیره آخه نمیخوام فرشته کوچولوی من مریض شه...  این آخرین پست از سال زیبای 1391 هست...سالی که گذشت شکر خدای مهربون خیلی خوب بود...امیدوارم که سال جدید هم خوب باشه...البته قب...
29 اسفند 1391

بوی بهار

دختر نازنینم،یه چند روزیه که خونه تکونی رو شروع کردم.... هرروز یه کاری میکنم،یه روز کابینتها رو تمیز میکنم یه روز شیشه ها و خلاصه کمکم جلومیرم....آخه اگه تو بیدار باشی که نمیگذاریو من مواقعی که تو خوابیدی مشغولم الانم که دارم این پستو مینویسم تو خوابیدی.... دخترم باید بدونی که از همین حالا در فکر تولدتم و لیست خریدامم نوشتم و اگه خدا بخواد میخوام از بعد از ظهر شروع کنم که هر روز یه چیزایی رو بخرم و بگذارم کنار...اما در مورد لباست هنوز تصمیم نگرفتم...بابا مبین میگه اوه هنوز کلی تا تولد مونده... اما من میدونم که وقت کم میارم،واسه همینم از حالا دست به کار شدم،چون که اولین تولدت واسم خیلی مهمه و میخوام واست سنگ تموم بگذارم...انشاالله که همه چ...
10 اسفند 1391